من در آئینه رُخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه ... می بینم ، میبینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور ؟!
هیچ !
من چه دارم که سزاوار تو ؟!
هیچ !
تو همه هستی من
هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟! .... همه چیز
تو چه کم داری ؟! ...هیچ !
من در ســرزمـیــنی زندگـی میکنــم
که تــنها "' خدایـش "' از پـشت خــنجر نــمیزند
من کسی بودم که زود میخندیدم
ساده دل می بستم٬دیر میرنجیدم
من کسی بودم که زود میبخشیدم
این جهانو انگار ساده تر می دیدم
زندگی تو رگ هام مثه خون جاری بود
قلب من بیزار از حس بیزاری بود
بی خبر از حال قلب غمگین بودم
راه همواری رو بی تو میپیمودم
تا رسیدی از راه قلبمو دزدیدی
دل من عاشق شد٬کاش میفهمیدی
کاش میفهمیدی که چه داغون بودم
بی تفاوت بودی٬من پریشون بودم
بعد تو، با دنیا٬با دلم درگیرم
از تو که نه اما از خودم دلگیرم
من کسی هستم که بی رمق میخندم
زود ابری میشم٬دیر دل میبندم...
من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی
مشت برمهره ی تنهایی من پیچاندی
مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت
بارهادورزدی ذهن مراگرداندی
ذکرهاگفتی و برگفته ی خود خندیدی
از همین نغمه ی تاریک مرا ترساندی
برلبت نام خدا بودخدا شاهد ماست
برلبت نام خدا بودومرارقصاندی
دست ویرانگرتوعادت چرخیدن داشت
عادت را به غلط چرخه ی ایمان خواندی
قلب صد پاره من مهره ی صد دانه نبود
توولی گشتی واین گمشده را لرزاندی
جمع کن:رشته ی ایمان دلم پاره شده
من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی؟